بازم دريا...
امروز جمعه بابا كورش برخلاف دوسه هفته گذشته خونه بود چون اورهال ديگه داره روزهاي پاياني را ميگذرونه ...صبح كه از خواب بيدار شديم يك دفعه تصميم گرفتيم كه بريم دريا چون ديگه كم كم داره هوا خنك ميشه و ممكنه كه اين آخرين باري باشه كه توي سال 92 بتوني بري داخل آب و بازي كني...
وقتي از خواب بيدارت كردم و بهت گفتم بيدار شو پسرم بريم دريا كلي ذوق كردي و ميگفتي ديا ديا...تازه كلمه بله را هم ياد گرفتي و اينقدر قشنگ اين كلمه را ادا ميكني كه من و بابا دائم دوست داريم بشنويم ...بابا ميگفت كياراد بريم دريا... من ميگم : بگو بله... البته گاهي اوقات هم يه جور خيلي قشنگي ميگي بلي ...كه اون موقع است كه ديگه ميخوام بخورمت پسر خوشگل مامان...
امروز زياد ازت عكس نگرفتم فقط چند تايي كه به عنوان يادگاري از اين روز قشنگ با هم بودنمون ....
مثل هميشه دوست نداشتي كه از آب بيايي بيرون ولي خب با ترفندهاي باباكورش بدون گريه اومدي بيرون و بابا كورش قول داده بازم بياييم البته چون هوا ديگه خنك ميشه ديگه نميشه بري داخل آب....
فداي تو