کیارادکیاراد، تا این لحظه: 12 سال و 17 روز سن داره
روناکروناک، تا این لحظه: 6 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره

روزهای رویایی....DEARM ON

آسمون زندگي ما....

1392/8/22 1:27
نویسنده : مامان رویا
767 بازدید
اشتراک گذاری

آسمون زندگي ما....

با اينكه ماه دوم از فصل پاييز هم كم كم داره روزهاي آخر را ميگذرونه ولي اينجا روزهاي ابري و دلتنگ پاييزي تازه داره خودشه به ما نشون ميده و براي ما كه اهل غربتيم اين دلتنگي و دلگيري پاييز دو چندان ميشه ....ولي با وجود بهاري تو ، توي زندگي عاشقانه من و بابا كورش آسمون زندگي ما هميشه آبي و آفتابي ...

 هر روز داري بيشتر از قبل دوست داشتني و خوردني تر ميشي تقريبا ديگه سعي ميكني هر چيزي را كه ميشنوي فوري تكرار كني و خيلي زود كاربرد اون كلمه را هم ياد ميگيري مثلا چند وقت پيش من داشتم به باباكورش كه ميخواست از اتاق بره بيرون با شوخي ميگفتم نرو ...كه شما هم فوري گفتي نرو و ما كلي خنديديم ...از اون روز به بعد هر موقع از پيشت بخواهيم بريم با يه لحن خوشگلي ميگي نرو....تازه جديدا وقتي از اتاق داري ميري بيرون به ما ميگي كه بهت بگيم نرو ...و كلي اين جور موقع ها خوردني ميشي....

كلمه هاي جديدي را هم كه ياد گرفتي : دوتاق يعني اتاقهورادتاپ يعني كتاب تشویق دودور يعني موتورهورانه نون يعني ميمون تشویق ويه عالمه كلمه ديگه كه نميدونم چه جوري بنويسم ولي وقتي ميگي من منظورت را ميفهمم مثلا پتو...گوريل...قاشق...جارو...هواپیما...گوشی ...و.........تشویقتشویق ديگه اينكه تا شماره چهار را هم ميتوني بشمريهورا

چند وقتي هم هست كه گاهي مامان را ميما يا مامي صدا ميكني و من اصلا نميدونم كه از كجا ياد گرفتي ولي عاشق وقتي هستم كه ميگي ميما.....به بابا کورش هم گاهي مي گي بيباقهقهه البته در بيشتر مواقع و خصوصا اين روزها ديگه به جاي بابا ميگي بابايي و اينقدر خودت را لوس ميكني و ميگي بابايي و ماماني كه هربار بوسه بارونت ميكنم.....ماچ

بالا رفتن از مبلها و صندليها هم كه كار جديدي نيست واست و ديگه حسابي در بالا و پايين رفتن مهارت پيدا كردي ولي كار جالبي كه مدتي که انجام ميدی اينكه ميری روي دسته مبل و يكي از پاهات را آويزون ميكنی و مامان را صدا ميزنی مثلا داري ميفتي چند بار اول اومدم كمكت ...ولي از بعد فقط راهنماييت ميكنم و ميگم دستت را اين طرف بگذار ...حالا پات را بيار بالا و با اينكه ميدونم خودت ميدوني چه كار بكني با جديت راهنماييت ميكنم و كلي خوشحال ميشی، وقتي بابا هست از بابا کمک میخوایی و من میگم  باباجان پسرم و راهنماييش كن و تو غرق در شادي از اينكه ما همه حواسمون به تو و فكر ميكنی باور كرديم كه داري ميفتي ....پسر كلك مامان....اينم عكسش....

اي كلك.....

 اگه بخوام از شيطنت ها و وقت هايي بگم كه مامان را اين شكلي کلافه ميكني خوب در طول روز چند باري پيش مياد كه مامان به اين شكل کلافهدر بياد مثلا وقتهايي كه توي آشپزخونه هستم خاموش كردن گاز يكي از اين موارد كه واقعا وقتي زياد تكرار ميشه مامان كلافه كلافه ميشه ....يا باز و بسته كردن در يخچال و فريز و لباسشويي ...البته در بيشتر مواقع سعي ميكنم يه جورايي سرگرمت كنم كه كمتر كلافه بشيم مثلا با دادن يه كم آب و چند تايي ظرف كه بازي كني ....مثل عكس زير كه خودت اين زير انداز را پهن كردي و داري آب بازي ميكني ببين چقدر مرتب پهن كردي قهقهه

غرق در بازي....

 راستي يه روز كه داشتم سالاد درست ميكردم اومدي كنارم و برعكس هميشه كه خيار برميداشتي يه تكه پياز برداشتي گفتم الان امتحان ميكني و پشيمون ميشي ولي ديدم نه خير خيلي هم از مزه اش خوشت اومده و با اشتها يه نصفه از اون پياز كوچولو را خوردي تازه وقتی من نگات ميكردم ميگفتي به به... من كه از خوردن پياز خام واقعا بدم مياد ولي عاشق اون بوي دهن كوچولوت بودم كه حالا بوي پياز ميداد مرد كوچولوي من ...

یه روز برای اینکه یه کم سرگرم بشی آلبوم عکست را آوردم تا با هم ببینیم و کلی استقبال کردی و از دیدن عکسها کلی لذت بردی و از اون روز تا به حال چند بار دیگه به درخواست خودت باز هم با دیدن عکسها سرگرم شدی البته جالبیش اینه که آلبومی را دوست داری ببینی که عکسهای بقیه هم داخلش هست و وقتی آلبوم عکسهای تکی خودت را میارم میگی نه....می دونم تو هم دلت واسه همه کسانی که ازشون دوریم تنگ میشه چون موقع دیدن عکسها اسم هر کسی را که میتونی میگی و کلی ذوق میکنی...دایی،رامین، شیدا ، عمو ، رعنا ، و آیی یعنی خاله ...الهی مامام فدای دل کوچیکت بشه....

فداي تو...

 این روزها پسر کتاب خوان من بیشتر از قبل به کتاب هاش علاقه نشون میده و در طول روز چند باری خودت کتاب هات برمیداری تا برات بخونم هرچند کامل نمیخونیم و به بعضی از صفحه ها علاقه بیشتری نشون میدی ولی همین مقدار هم واسه من که یکی از آرزوهام اینه که اهل مطالعه بشی کافی ...ظهرها حتما موقعخوابیدن بدون اینکه من بهت بگم یه کتاب میاری تا بخونیم البته بعد از خوندن دو سه برگ سریع هوس میمی خوردن میکنی و میخوابی ولی عاشق این عادتم...در ضمن یکی از قفسه های کتابخونه را هم به شما اختصاص دادیم هم از جهت اینکه خودت راحت تر بتونی کتاب هات را برداری و سر جاش بگذاری و هم از این بابت که به کتابهای ما کاری نداشته باشی و خیلی هم موثر بوده چون وقتی کتابی میخواهی برداری نگاه میکنی و انتخاب میکنی ودر بیشتر مواقع میگذاری سرجاش...البته اینم بگم که کتابهات تا به حال چندین بار توسط مامانی تعمیر شده چون گاها خواسته و ناخواسته بیچاره شدند...

فداي پسر كتاب خوان خودم...

خلاصه اينكه پسرم روزها توي خونه كلي باهم سرگرميم و مشغول بازيهايي مثل گل يا پوچ...قايم موشك...و...البته گاهي هم مامان را حسابي خسته ميكني چون دوست داري فقط وفقط باهات بازي كنم واجازه نميدي يه زماني كوچولو مال خودم باشم واين موضوع يه موقع هايي آزارم ميده ولي وقتي فكر ميكنم ميبينم باز هم حق با تو و همش به خاطر تنهاييمونه وسعي ميكنم با خودم و اين موضوع كنار بيام و زمانهايي كه خواب هستي را كامل به خودم و علايقم اختصاص بدم اين طوري براي هردومون بهتره... ديگه الان چيزي يادم نمياد كه برات بنويسم ولي سعي ميكنم هر از چند گاهي از روزمره گيهامون بنويسم.....

اينم دو تا عكس از زمانهايي كه خودت را لوس ميكني مامان ميخورتت....

جانم...

 

فداي چشمات...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (9)

مریم
22 آبان 92 2:10
ای جان خیلی نازه ادم دلش می خوادبخورش این اقاکیارادواجی جون پس چراازعزاداری کیارادعکس نمیزاری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مامان رویا
پاسخ
آخه عزيزم هنوز فرصتي پيش نيومده كه عكسي بگيرم...عكس گرفتم حتما....
مامان امیرعطا
22 آبان 92 2:26
شب خوش رویا جون. وای که دلو وا شد. با اینکه خوابم میومد ولی با دیدن این پست جالب شما تا تهشو خوندم و لذت بردم. ایشالله همیشه شاد و سرخوش باشید و هیچوقت هم دلتنگی نیاد سراغتون.
مامان رویا
پاسخ
ممنون دوست من همين طور شما فكر كنم امير عطا جونم اين روزها دست كمي از كياراد من نداشته باشه ....
خاله کمیل و کیان
22 آبان 92 15:58
چه پست قشنگی قربون این کیاراد بشم من که انقد شیرین شده چه نازی میاره فداش بشم قربون چهره ی پاک و معصومت بشم من.عکس مونتاز شده خیلی خوشم اومد افرین مامانینه نونفدای این حرف زدن و شیرین زبونیات
مامان رویا
پاسخ
مرسي عزيزم از اين همه لطفت ...آره اين روزها خيلي شيرين زبون شده فقط حيف كه زياد اجازه نميده ازش فيلم بگيرم چون به محض ديدن دوربين فقط ديگه به بدست آوردن دوربين فكر ميكنه...
مامی آرشیدا
22 آبان 92 22:04
عزییزم کیارادشیرین زبووون همیشه خوش باشیدوسلامت
مامان رویا
پاسخ
ممنون خاله جان...
مامان اهورا(نرگس)
23 آبان 92 1:36
قربونت برم من شیرین زبون!!!!!!!!
مامان رویا
پاسخ
خدانكنه خاله جان...
رها
23 آبان 92 1:59
سلام بر ُپسرک شیرین زبون و مامانی مهربونش ای شیطون بلا دقیقا" کارای بهنام منو انجام میده البته بهنام تا 3 فقط بلده بشماره آفرین کیاراد باهوش قربونش برم که تا 4یاد گرفته آفرین بوس بوس بوس
مامان رویا
پاسخ
مرسي دوست من....
رومینا
24 آبان 92 11:33
فداش بشم که اینقدر خواستنی . ناز شده . . شیطون بلای جیگر
مامان رویا
پاسخ
مرسي خاله جون...
مامان امیرعطا
24 آبان 92 15:46
آره امیر عطا هم این روزها سخت مشغوله. خیلی از کارایی ک نوشتی در مورد کیاراد جونم عطا هم انجام میده مثل کتاب خوندن و گول زدن ما و لوس کردن خود و بازی تو آشپزخونه و...
مامان رویا
پاسخ
خوب آخه بيشتر كارهاشون اقتضاي سنشونه و توي همه بچه ها مشتركه...
مامان بردیا شیطون
26 آبان 92 16:00
مامان رویا
پاسخ
ممنون خاله جون....