روزهاي با هم بودن...
از چند روز قبل از اينكه خاله رعنا و عمو عبد مهربون به خونمون بيايند هر روز برات اومدنشون را تعريف ميكردم ولي درست متوجه منظورم نميشدي وبعد از تعريف كردن من ، فقط نگام ميكردي و فوري ميرفتي سمت گوشي تلفن و ميگفتي آيي يعني خاله....
روزي كه خاله اينا اومدند صبح خيلي زودتر از هرروز از خواب بيدار شدي و همون طور كه انتظارش را داشتم استقبال گرمي كردي و از ديدنشون حسابي خوشحال بودي ومن اين خوشحالي را كاملا احساس ميكردم و خيلي سريع با عمو هم دوست شدي و دستش را ميگرفتي و به سمت اتاقت ميبردي ...ظهر هم اينقدر خسته شده بودي كه همين طور كه من و خاله رعنا داخل آشپزخونه مشغول بوديم در حال بازي كردن با خودت همون جا خوابت برد و اين براي من خيلي جالب بود چون عادت داري كه هميشه با خوردن شير بخوابي ...ببين چقدر بهت خوش گذشته بود كه اين طوري خوابيدي....
خاله و عموی مهربون مثل همیشه کلی واست زحمت کشیده بودند واسباب بازیهای خوشگل واست خریده بودند که یه عالمه دوستشون داشتی و باهاشون سرگرم شدی البته مامان عفت جونم با اینکه نیومده بوده ولی واست یه پاتریک خوشگل فرستاده بود که کلی دوسش داری...خاله رعنا جون یه کیف چرمی که خودش دوخته بود هم بابت کیف وسایل اصلاح و آرایشگاهت واست دوخته بود که کلی مامان را ذوق زده کرد چون کیف قبلی را اصلا دوست نداشتم و میخواستم که عوضش کنم مطمئنم وقتی بزرگ شدی این کیف دست دوز خاله رعنا جون را که برای مامان خیلی ارزشمنده را تو هم خیلی دوست خواهی داشت......
وقتی این کرگدن صدا میده قیافت را این شکلی میکنی واز عمو هم میخواستی که اینکار را بکنه و کلی میخندیدیم ....
از قبل قرار بود كه با هم يك سفري هم به كيش داشته باشيم و من وخاله رعنا جون خيلي منتظر اين سفر بوديم چون چند سال پيش كه سه تايي يعني من و باباكورش و خاله رعنا جون به كيش رفته بوديم خيلي خوش گذشته بود و حالا مطمئن بوديم كه با وجود عمو عبد و كيارد من بيشتر از قبل بهمون خوش ميگذره....
ولي خب از بدشانسي از شب قبل از سفر باباكورش سرما خورد ودر اولين روز سفر عمو عبد هم به باباكورش پيوست و هردو و خصوصا عمو دچار آنفولانزاي شديد شد كه كارش به دكتر كشيد واز اين بابت خيلي نتونستيم به اون شكلي كه دلمون ميخواست به تفريح بپردازيم روز آخر هم اين سرماخوردگي لعنتي گريبان من و پسر گلم را گرفت و كل مسير برگشت را شما تب داشتي و توي بغل مامان بودي....الهي بميرم پسر گلم....
چون زياد بيرون نرفتيم بنابراين عكس هم زياد نداريم البته عكس تكي از شما.... ولي خب فقط چند تايي.....
اين صبح روز آخر سفرمونه كه تب داشتي و اصلا حال نداشتي گلم....
اينم داخل ماشين كه من دائم برات حوله مرطوب ميگذاشتم....بميرم....
توي مسير كه چون حال نداشتي از دريا استقبال نكردي.....
اينم اثر هنري عمو كنار ساحل كه بسيار به دل من نشست.....
هرچند سفرمون اون طور كه پيش بيني كرده بوديم نشد ولي لحظه لحظه هاي با هم بودنمون خاطره ساز شد و به من كه خوش گذشت مطمئنم كه به تو هم خوش گذشته و اميدوارم با تمام كاستي ها و....به خاله رعنا جون و عمو عبد مهربون هم خوش گذشته باشه....
خاله اينا فرداي برگشتن از كيش به اصفهان برگشتند ولي خونه ما هنوز به تنهايي عادت نكرده هرچند كه مدت خيلي كمي را ميزبانشون بوديم ولي نميدونم چرا انگار كه سالها پيش ما بودند و گوشه گوشه خونه جاي خاليشون را احساس ميكنم تو هم هنوز به رفتنشون عادت نكردي و با شنيدن صدايي فوري ميگي عمو يا آيي (خاله) و مامان را دلتنگ تر ميكني.........
اينم يه عكس از كشتي يوناني كه خيلي دوسش دارم چون يه حس غربت و تنهايي داره.....