قصه نقاشیهای کیاراد من...
توی این پست قراره از نقاشیهایی که میکشی بنویسم ، پس اول از آقای نقاش شروع میکنم...
چند ماه پیش که دوهفته ای را به اصفهان رفته بویم و بابا کورش تنها بود تصمیم گرفته بود که از فرصت استفاده کنه و در آرامش یک تابلوی نقاشی بکشه...وقتی برگشتیم شما هم با دیدن تابلو بابا کورش هوس نقاشی کشیدن کردی و فورا رفتی کلاه هم روی سرت گذاشتی و میگی من آقای نقاش هستم و شروع به کشیدن کردی...
شروع به کشیدن یک درخت همراه با خاک و ریشه و برگ خلاصه با تمام جزئیات....
وقتی شما سرگرم شدی من هم رفتم سراغ انجام کارهای خودم بعد از نیم ساعتی که مشغول بودی اومدی و میگی کارم تمام شد مامان ، و با خوشحالی این تابلو را به من نشون میدی... و این قیافه مامان میگم وای چقدر قشنگه ، میشه واسم بگی چی کشیدی با ذوق تعریف میکنی که این یه درخت بوده بعد یه باد شدید اومده و طوفان شده ... و با غرور خاصی خواستی که به دیوار اتاقت نصب کنیم و الان چند ماهی میشه که این تابلو به دیوار اتاقت هست و هربار که چشمت بهش میفته داستان اونو واسم تعریف میکنی و میگی که خیلی دوستش داری...
البته بیشتر نقاشیهای شما به این سبک کشیده شده ...یعنی همه اونها را اول با جزئیات کامل میکشی ولی در آخر یا باد شدید یا آتش سوزی باعث میشه چیزی از نقاشی مشخص نباشه..و فقط یه قصه که خودت تعریف میکنی نشون میده که زیر این همه رنگ چی هست
مثلا قصه نقاشی زیر یه درخت پاییزی که با همه جزئیات اون مثل خاک و ریشه و برگهای زرد اونو با دقت کشیدی و بعد دچار یه آتش سوزی میشه که با رنگ زرد و نارنجی کل نقاشی از بین میره بعد آتش نشانی را خبر میکنی و با یه رنگ آبی همه آتش را خاموش میکنی ودر آخر یه چهره به قول خودت hapy خوشحال میکشی و خوشحال از اینکه آتش سوزی تمام شده... همه این مراحل را با هیجان تعریف میکنی و میکشی...
البته اون سبک نقاشی بیشتر واسه زمانی که با گواش کار میکنی ...وقتی با مداد رنگی و ماژیک نقاشی میکشی دیگه نقاشیهات به اون روز دچار نمیشند و اوضاع بهتره...
مثلا نقاشی های زیر را یک روز که حسابی رفته بودی توی فاز کشیدن و تقریبا سه سال و نیمه بودی کشیدی ...عاشق ذهن کوچولوت هستم که تصویر مامان را به این زیبایی توی اون حک کردی...مهربون من...
اینم یه دریا با یه ماهی که کلی حباب از دهنش خارج شده...
تصویر یک درخت در یک روز طوفانی....
اینم یک درخت آلبالو با تمام امکانات لازم ...اعم از خورشید و شیر آب...
اینا هم یک سری دیگه که فکر میکنم سمت راستی صبا را کشیدی و نقاشی سمت چپ من و بابا کورش و خودت هستیم...
نقاشیهای زیر هم دقیقا نمیدونم به تصویر کی مربوط میشه..
تصاویر زیر هم نقاشی که از تفنگی که بابا کورش واست خریده و به ربات تبدیل میشه و خیلی دوستش داری کشیدی.. ببین چقدر خوب کشیدی...
نقاشی زیر را هم خیلی دوست دارم چون تصویر دایی رسول جون را کشیدی که لباس زرد تنش هست و سوسو طوطی دایی روی شونش نشسته و کنارش هم قفس اودی و و دوست سوسو....
اینم یه پارک بازی با سرسره و تاب و چمن و خورشید ،که فکر میکنم توی این سن خیلی خوب کشیدی...
اینم تصویری از پریسا و پارسا...
تصویر سمت چپ هم نقاشی که از خاله راحله جون کشیدی....
پسر قشنگم با وجود نقاشی های قشنگی که کشیدی و مامان رویا خیلی دوستشون داره ولی فکر میکنم نقاشی برخلاف موسیقی که خیلی دوست داری و علاقمند هستی از علایقت نباشه چون خیلی واسش وقت نمیگذاری و دقت نمیکنی...البته شاید هم اشتباه میکنم حالا باید در آینده ببینیم...
دوست دارم...