طبیعت گردی...
این بار که اصفهان بودیم فرصتی پیش اومد تا یک روز هم به روستای بابا کورش بریم و کمی شما در طبیعت بازی کنی و چون عاشق بازی در طبیعت هستی کلی بهت خوش گذشت...
اول به خونه مادربزرگ بابا کورش رفتیم و یه عالمه داخل حیاط بازی کردی و لذت بردی و فقط برای خوردن غذا از حیاط دل کندی و داخل اتاق بودی....
دیدن مرغها ...
یه کم تاب بازی که خیلی هم برات جذاب نبود و فقط دو سه دقیقه ای بازی کردی...
دیدن این چرخ چاه قدیمی هم که الان بلااستفاده بود و توضیحاتی که در موردش واست دادم هم خالی از لطف نبود....
اینم بدو دو داخل حیاط...
اینم یه عکس یادگاری با پریسا و پارسا و یه ژست قهرمانانه از شما که نشانه قدرت شما بود...
بعد هم به باغ باباجون رفتیم و با برداشت آلبالو و آلو آشنا شدی و کلی هم بازی کردی...
اینم پسر عاشق چوب من که هر جا میریم فقط به دنبال چوب میگردی ....
ببین اینجا چه چوبی برداشتی و از پریسا و پارسا هم خواستی که کمکت کنند...
عاشقتم که سعی میکنی از همه چیز لذت ببری...
اینجا هم پسر قشنگ من ، متوجه شدی که بابا کورش داره ازت عکس میگیره و سریع لبخند زدی...
اینجا پریسا داره بهت طالبی میده چون با وجود اینکه دلت میخواست ترجیح دادی نخوری و بری به دنبال بازیت که پریسا کمک کرد تا در حین بازی کمی بخوری...
اینم پسر من در حین بازی که دوباره متوجه دوربین شده و لبخند زده ....
فدای لبخند قشنگت پسر عاشق طبیعت من...
دوست دارم دنیای من...