تولدت مبارک تولدت مبارک
تو این روز طلایی تو اومدی به دنیا وجود پاکت اومد تو جمع خلوت ما
تو تقویما نوشتیم تو این ماه و تو این روز از آسمون فرستاد خدا یه ماه زیبا
الهی که هزارسال همین جشنو بگیریم به خاطر و جودت به افتخار بودن
تو این روز پر از عشق تو با خنده شکفتی با یه گریه ی ساده به دنیا بله گفتی
ببین تو آسمونا پر از نور و پرندس تو قلبا پر عشقه رو لبها پر خندس
واسه تولد تو باید دنیا رو آورد ستاره رو سرت ریخت تو رو تا آسمون برد
اینا یه یادگاری توی خاطره هاته ولی به شوق امروز می شه کلی قسم خورد
تولدت عزیزم پراز ستاره بارون پر از باد کنک و شوق ،پر از آینه و شمعدون
الهی که همیشه واسه تبریک امروز بیاد یه عالم عاشق ،بیاد هزار تا مهمون
قصه جشن تولد یک سالگی کیاراد من
دیروز یکی از قشنگترین روزهای زندگی مامانی بود و من کلی نقشه برای این روز و جشن تولدت داشتم ولی خب .....
از اول قرار بود که تعطیلات نوروز که به اصفهان رفتیم خونه مامان عفت جون یه جشن تولد هر چند زود ولی برات بگیریم ولی به خاطر این اسباب کشی اجباری که به تعطیلات عید رسید مجبور شدیم دیرتر به اصفهان بریم و توی اون روزهای کمی که اصفهان بودیم فرصت گرفتن جشن تولدت نشد ،بعد قرار بود که دیشب را یه جشن تولد کوچولوی سه نفری بگیریم که به خاطر اینکه امروز مادر جون و پدر جون دارند به بندر میاند تصمیم گرفتیم وقتی اونها اومدند یه جشن کوچولو بگیریم .... البته وقتی رفتیم اصفهان هرچند با تاخیر ولی خونه مامان عفت حتما یه جشن تولد میگیریم......
یکی دیگه از نقشه های مامانی این بود که هرسال روز تولدت به آتلیه عکاسی بریم وتوی این روز عکس بگیریم که دیروز رفتیم ولی توی عکاسی بیش از اندازه معطل شدیم و این موضوع باعث شد که شما یکم بی حوصله بشی و اجازه ندادی که ازت زیاد عکس بگیریم و نشد با لباسهای مختلفی که واست آورده بودم عکس زیادی بگیریم و فقط به زحمت و با کلی شکلک و ادا در آوردن من و بابایی تونستیم چهار تا عکس ازت بگیریم که امیدوارم حداقل این چند تا خوب بشه ... اگه نشد مهم نیست دیگه نشده خب مهم یادگاری از این روز .......
تبریکات به یادماندنی تولدت
دیروز با اینکه تنها بودیم ولی مامان عفت جون و دایی رسول جون ، خاله ها و عموها و بچه ها با تبریکات تلفنی جالبشون کاری کردند که احساس کنیم پیش ما هستند و روز تولد یک سالگیت را هم بیاد ماندنی کردند.....شیدا اولین نفر بود که درست توی همون ساعات اولیه که وارد روز سوم اردیبهشت شدیم تبریک خودشو با یه جمله قشنگ ارسال کرد...
مامان عفت جونم و خاله رعنا دقیقا سر ساعت یک و ده دقیقه که پارسال متولد شده بودی زنگ زدند و با کلی حرفهای قشنگ تولدت را تبریک گفتند....
دایی رسول جون که روزی چند بار هر روز زنگ میزنه و از حالت باخبر میشه دیروز یک زنگ اختصاصی بابت این روز و با تبریکی که فقط اختصاص به خودش داره و بس... این روز تبریک گفت ...
خاله راحله و عمو احمد با اینکه از هم دورند ولی دقیقا توی یک زمان بدون اینکه با هم هماهنگ کرده باشند زنگ زدند و با یه عالمه حرفهای خوب این روز تبریک گفتند...
حالا نوبت به خاله رفعت و عمو حمید و بچه ها میرسه که اونها بعد از ظهر وقتی که ما رفته بودیم عکاسی زنگ زده بودند اول از همه نگار جونی و مثل همیشه توی پیغامش شاکی که چرا ما خونه نیستیم ... بعد دوباره عموحمید با کلی تبریکات و قول گرفتن که اصفهان حتما باید یه جشن تولد بگیریم...در آخر هم کار جالبی که کرده بودند این که آهنگ تولدت مبارک واست گذاشته بودند و نگاری کلی جیغ و هورااا که وقتی این پیغام پخش شد برای من و بابایی کلی جالب بود و کیاراد هم شروع به دست زدن و شادی کرد....
همه عزیزانمون با تبریکات خودشون کاری کردند که دیروز هم یکی از روزهای پر خاطره بشه خیلی خیلی زیاد دوستون داریم به امید روزی که دیگه فاصله ای نباشه ....
راستی پسرم دیروز که برای عکس به آتلیه رفته بودیم وقتی کارمون تمام شد نه بهتر بگم شما کارمون را تمام کردی وقتی من مشغول جمع آوری لباسهات بودم شما مشغول شیطنت و کنجکاوی با وسایل اونجا بودی که بابایی هم از فرصت استفاده کرد و این عکس را با گوشی ازت گرفت....
دوست دارم عاشقانه