کیارادکیاراد، تا این لحظه: 12 سال و 16 روز سن داره
روناکروناک، تا این لحظه: 6 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره

روزهای رویایی....DEARM ON

یه کیک تولد و یه پسر بی حوصله

1392/2/11 16:51
نویسنده : مامان رویا
2,252 بازدید
اشتراک گذاری

چند روز پیش مادر جون و بابا جون و عمه پروین به خونه ما اومدند هر چند سه چهار روزی بیشتر اینجا نبودند ولی پسرم حسابی از تنهایی در اومده بود و کلی خوشحال بود ، من و بابایی که قرار بود برای روز تولدت یه کیک کوچولو بگیریم و یه جشن کوچولوی سه نفری بگیریم تصمیم گرفته بودیم وقتی مادرجون اومد این کار را بکنیم برای همین یه کیک وچند تایی بادکنک خریدیم تا به این بهانه کنار هم چند تایی عکس یادگاری بگیریم ولی مثل اینکه شما اصلا حوصله این کارها را نداشتی و اینقدر بهانه گیر و غرغرو شده بودی که مامانی نتونست چند تایی عکس تکی ازت بگیره و فقط توی بغل مامان یا بابایی بودی ما هم خیلی مختصر چند تایی عکس گرفتیم  ... توی همه عکسها شما بی حوصله و بی تفاوت هستی گل پسرم ...

اینم چند تایی از عکسهای پسر بداخلاق مامان که یادگاری از اولین سالگرد تولدت میمونه...

فدای نگاه آرومت...                         قربون چشمهای قشنگت...

 

حوصله کلاه ندارم...                         فدای دستهای کپلت بشم ...

                                               

حالا که چی ؟

 

حوصله فوت کردن شمع هم ندارم...                                                 کلاه که نمیخوام ...خیلی هم عصبانیم...

پسر گلم یادت باشه حتی یه لبخند کوچولو هم نزدی ، مامانی که نمیدونه چرا اون شب اصلا حوصله نداشتی ؟؟؟؟؟ ولی مثل همیشه دوست دارم عاشقانه و امیدوارم هزارساله بشی......

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

مامان امیرعطا
11 اردیبهشت 92 1:41
توی 1 سالگی همشون همینن. عطای منم اولش خوب بود حوصلش که سر رفت همش غر زد


امیدوارم سال دیگه بتونم یه تولد خوب بگیرم...
خاله رفعت
12 اردیبهشت 92 12:03
فدای تو بشم پسر آسمانی.دورت بگردم. عاشقتم خاله....دلم میخواد همون پسری بشی که مامان و بابات آرزوشو دارن. همیشه تو قلبمی.


مرسی خاله جون با آرزوهای خوبت....
نگار
12 اردیبهشت 92 12:04
حالا شاید دلش نخواسته بخنده... مگه زوره؟