بهانه بهانه هاي من...
سه سال گذشت از زماني كه شما كوچولوي نازنين وارد دنياي ما شدي ...انگار همين ديروز بود كه كه با يك دنيا اميد و آرزوهاي قشنگ بيصبرانه منتظر به دنيا آمدنت بودم ...نه ماه تمام در وجودم رشد كردي و لحظه لحظه من را به اوج بودنم نزديكتر كردي...با تولد شيرين تو من هم از نو متولد شدم ، وارد مرحله جديدي از زندگيم شدم با آمدنت مادري متولد شد ...مادري كه تمام پشتوانه و اميدش ، تكيه گاه محكمي بود كه در كنارش داشت ... وقتي كه تو آمدي درست زماني بود كه ما با يك بحران نفس گير در خانواده درگير بوديم بيماري ناگهاني مامان عفت مهربون همه ما را پژمرده و بيرمق كرده بود ...و با گذشتن از روزهاي سخت بيماري مامان عفت جون و بدست آوردن بهبودي نسبي ..همه ما منتظر به د...