کیارادکیاراد، تا این لحظه: 12 سال و 26 روز سن داره
روناکروناک، تا این لحظه: 6 سال و 7 ماه و 11 روز سن داره

روزهای رویایی....DEARM ON

بهانه بهانه هاي من...

سه سال گذشت از زماني كه شما كوچولوي نازنين وارد دنياي ما شدي ...انگار همين ديروز بود كه كه با يك دنيا اميد و آرزوهاي قشنگ بيصبرانه منتظر به دنيا آمدنت بودم ...نه ماه تمام در وجودم رشد كردي و لحظه لحظه من را به اوج بودنم نزديكتر كردي...با تولد شيرين تو من هم از نو متولد شدم ، وارد مرحله جديدي از زندگيم شدم با آمدنت مادري متولد شد ...مادري كه تمام پشتوانه و اميدش ، تكيه گاه محكمي بود كه در كنارش داشت ... وقتي كه تو آمدي درست زماني بود كه ما با يك بحران نفس گير در خانواده درگير بوديم بيماري ناگهاني مامان عفت مهربون همه ما را پژمرده و بيرمق كرده بود ...و با گذشتن از روزهاي سخت بيماري مامان عفت جون و بدست آوردن بهبودي نسبي ..همه ما منتظر به د...
3 ارديبهشت 1394

سومين نوروز ما با تو(2)

هفته دوم نوروز راهي اصفهان شديم و من با دلي پر از درد و افسوس و اي كاش هاي محال چشمم به مسير ولي فكرم و خيالم در گذشته اي بود كه ديگر هيچ رفتني به آن ممكن نيست و آرام آرام اشك ريختم و در دل براي تمام احساسهايي كه روزي به نام عقل و منطق زير پا گذاشتم تا مبادا كسي دلگير شود گريه كردم و افسوس خوردم كه چقدر دير فهميدم كه هيچ كس به غير از افرادي كه دلت براي آنها ميتپد ارزش اين را ندارد كه لحظه اي از وقتي را كه ميتواني با عزيزانت باشي صرف گذراندن با آنها بكني كه مبادا قانوني و رسمي زيرپا گذاشته شود ...و حالا اين منم با يك دنيا حسرت در دل كه به تمام افكار دوستانه و منطقي گذشته خود لعنت ميگويم و عزمم را جزم كرده ام كه ديگر فقط و فقط به نداي دروني دل...
19 فروردين 1394

سومين نوروز ما با تو(1)

لحظه تحویل سال 1394 هجری شمسی ساعت 2 و 15 دقیقه و 10 ثانیه روز شنبه 1 فروردین 1394 هجری شمسی بود. سال 93 با تمام تلخي و سختيهايي كه داشت تمام شد و سال 94 چه غمگينانه آغاز شد ....ولي انگار سال گذشته يك سال نبود ...روزها و شبهايي داشت كه هر كدام چندين سال براي من گذشت انگار تمامي ندارد ...من نوروزي نميبينم هر چه در فكر و خيال خود جستجو ميكنم نوروزي نيست هر چه هست از ديروز است و گذشته اي كه ديگر برنميگردد چرا هيچ حسي از نو شدن و فردايي بهتر ندارم ...با وجود اينكه ميدانم و ميشنوم كه بهاري ديگر آمده است ولي جز صداي زجه هاي دلم و فرياد هاي بي صدايي كه در گلويم بيرحمانه محكوم به دم برنياوردن ميشوند صدايي نميشنوم ...احساس ميكنم تمام بهاران...
19 فروردين 1394

سونيك من...

خيلي وقته كه ميخواستم در مورد روزهاي كه اين مدت با هم گذرونديم واست بنويسم و با اينكه پر از حرف و گفتن هستم براي نوشتن ولي نميدونم چرا كه مجالي براي نوشتن پيدا نميكنم ...و گاهي وقتي زمان ميگذره احساس ميكنم حرفهاي دل من هم در صندوقچه دلم بايگاني شده و بهتر است همان جا براي هميشه بماند تا اينكه نوشته شود و بعدا وقتي پسر قشنگم بزرگ شد با خواندش خاطرش مكدر شود واسه همين دارم سعي ميكنم فقط از خاطرات روزهاي خوبي كه با هم داريم واست بنويسم و فكر داغون و دل غمگين من سعي ميكند كه مادري كند و با وجود غم سنگيني كه هر روز هم تحملش سخت تر ميشود عاشقانه هايي زيبا برايت رقم بزنم تا شايد در آينده اي كه در پيش داري از خوندن اونها غرق در لذت و شادي شوي و اين ...
22 اسفند 1393

فقط يه خاطر تو...

خيلي وقت بود كه پسر احساساتي من وقتي خاله ها و دايي زنگ ميزدند بعد از كلي شيرين زبوني دعوتشون ميكردي كه بياييد خونه تالاد و و اينقدر اين جمله قشنگ را از ته دلت ميگفتي كه دل خاله ها و دايي را حسابي برده بودي و چون در روز تقريبا چند باري باهاشون در مكالمه هستي و هر بار اين خواهش را ازشون ميكردي كه به خونه تالاد بياند بالاخره دل خاله رفعت جون هوايي شد كه به خاطر اين همه خواهش هاي شما حتما بياد خونه ما و با وجود مشغله و كار زيادي كه داشت ولي تصميم گرفت كه فقط و فقط به خاطر دل كوچولوي شما چند روزي را مهمون خونه ما باشند و با نگار راهي خونه ما شدند...و من وشما از اين تصميم غرق در شادي و خوشحالي شديم... هر چند روزهاي اولي كه خاله رفعت جون و نگا...
20 اسفند 1393

بوس خوشمزه و بوس خراب ...

قبلا واست گفته بودم كه خيلي پسر احساساتي و مهربوني هستي گلم ...در طول روز شايد بدون اغراق بيش از صد بار ميگي مامان دوست دارم...عزيزم...و من هم هر بار ميگم منم دوست دارم پسر مهربونم و خلاصه اينكه كلي به هم ابراز عشق و دوست داشتن ميكنيم و اين ابراز عشقت خصوصا مواقعي كه كاري واست انجام ميدم بيشتر ميشه...و گاهي ميگي مامان ميخوام بوست كنم و اون موقع هست كه فكر ميكنم من توي آسمونها باشم از لذتي كه بوسه شيرين شما به من ميده.... البته اين بوسه هاي شيرين و گاه و بي گاهت به يك بازي دوست داشتني هم تبديل شده ...كه خودت اختراع كردي پسر دوست داشتني من... لبهاي خوشگل را ميگذاري روي صورت من ولي نميبوسي و فوري ميگي مامان ببين بوسم خراب شده و من بايد ن...
19 اسفند 1393

دهن كياراد خوابش مياد...

پسر كوچولوي مامان رويا يه كم صبح ها دير از خواب بيدار ميشه و توي اين مورد يكم تنبل شده ...البته من هم كاريت ندارم و اجازه ميدم كه تا هر موقع كه دوست داشتي بخوابي ...هرچند به همين زوديها قراره كه جاي خوابت مستقل بشه و ديگه توي اتاق خودت بخوابي و طبق برنامه هايي كه توي ذهنم دارم اون موقع ديگه بايد صبح ها زودتر از خواب بيداربشي پس تا اون موقع ميتوني صبح ها تنبلي بكني... اگه يه موقع هايي زودتر از هميشه بيدار بشي مامان را صدا ميزني كه مامان بيا پيشم ...بيا با هم بخوابيم و هر چقدر هم كه باهات حرف بزنم ولي دوباره ميخوابي تنبل كوچولوي مامان... چند روز پيش بيدار شدي و مامان را صدا كردي اومدم داخل اتاق بعد از گفتن صبح بخير و كشيدن پرده ميگم پا...
7 اسفند 1393

كيك تولد من و خرید برای خاله راحله جون ؟؟؟

چند شب پيش داخل آشپزخونه مشغول بودم و شما هم در حال بازي با اسباب بازيهات توي اتاق بودي....بعد از مدتي با شوق اومدي دست مامان را گرفتي و ميگي مامان بيا ....وقتي با هم اومديم داخل اتاق با منظره زير روبه رو شدم ...هرچند در نگاه اول متوجه نشدم كه اين چيه ؟ ولي خودت فوري گفتي كه مامان تولد خودته منم كلي ذوق و تشكر كه مرسي پسرم چه كيك تولدي واسه مامان درست كردي و تكه هاي شكسته كاميونت كه به نظرم شمع روي كيك بوده را به صورت خيالي فوت كردم و بابا هم دست زده و تولدت مبارك گفته و شما ذوق كه اين تولد مامان.... به نظرم اين زيباترين و خوشمزه ترين كيك تولدي بود كه تا به حال داشتم  هرچند توي روز تولدم نبود ولي اينكه مامان را سورپرايز كردي ...
7 اسفند 1393

جويدن ناخن ها ...

حدود يك ماهي بود كه عادت كرده بودي به خوردن ناخنهات يك عادت خيلي بد كه مامان را حسابي كلافه كرده بود و اصلا هم واست فرقي نميكرد كه در چه شرايطي باشي در همه حال دستت داخل دهنت بود و انگار اصلا اختيار دستت با خودت نبود و به صورت خودكار دستت ميرفت داخل دهنت... اين عكسها هم شاهدي براي حرفهاي ماماني ... خصوصا وقتي بيرون ميرفتيم و دستهات هم آلوده بود عصبانينت مامان از اين كارت به اوج ميرسيد      اول فكر كردم شايد اگر بي توجهي كنم فراموشت بشه و با وجود اينكه خيلي واسم سخت بود چند روزي مدارا كردم ولي فايده اي نداشت ...چند بار اخطار ولي باز هم بي فايده بود...تصميم گرفتم از داروخانه لاك تلخي كه مخصوص اين...
3 اسفند 1393