کیارادکیاراد، تا این لحظه: 12 سال و 8 روز سن داره
روناکروناک، تا این لحظه: 6 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره

روزهای رویایی....DEARM ON

مهد کودک دوباره...

1395/7/13 10:34
نویسنده : مامان رویا
1,656 بازدید
اشتراک گذاری

از وقتی توی خردادماه مهدکودک تعطیل شده بود ، شما هر روز میپرسیدی کی دوباره میرم مهد ؟ و من بهت گفته بودم که وقتی پاییز بیاد دوباره میتونی بری مهد و توی این سه ماه تابستون روز شماری میکردی تا پاییز از راه برسه و به محض اینکه برگ خشکی از درختی میفتاد میگفتی مامان ببین پاییز شده باید برم مهدکودک ...خندونک

...

بعد از سه ماه انتظاربالاخره پاییز 95 هم از راه رسید و پسر قشنگ من راهی مهد کودک شد ...

روز اول مهر ماه 95 ...بغل

..

...

 

...

هر چند روز اول کمی نگران بودی چون واست توضیح داده بودم که باید به کلاس جدید بری و یک خانم مربی جدید داشته باشی غمناکولی از همون روز اول ارتباط بسیار خوبی با خانم غنی زاده مربی مهربونتون و خاله سمیه مهربون برقرار کردی و بسیار مشتاق هر روز صبح راهی مهد میشی...محبت

کیاراد من در حال رفتن به کلاس...محبت

..

فدای لبخندی بشم که به خاطر مامان میزنی..بوس

...

این عکسم به درخواست خاله رعنا جون گرفتم...چشمک

...


فدای تو...محبت

...

روز آتشنشانی...محبت

..

پسرم در حال رفتن به مهد و تولد یکی از دوستهای مهدش که تم تولد لباس زرد بوده...بغل

..

جشن تولد مدیسا خانم...محبت

..

امسال گاهی خاله سمیه از بچه های کلاس عکس میگیره و واسه مامانها میفرسته و دیدن این عکسها واسه من بسیار لذت بخشه...محبت

..

 

..

بازدید از مجتمع ورزشی شهرک در روز تربیت بدنی...آرام

..

راستی همچنان عادت شما به خوردن نوشیدنیهای خنک سنتی مثل خاکشیر و تخم شربتی موقع برگشت از مهد سر جای خودشه و هر روز ظهر باید با یک نوشیدنی خنک بیام دنبالت...خوشمزه

گوارای وجودت قشنگ مامان...محبت

,,

بعضی از روزها که بابا کورش ماشین میبره و ما مجبور میشیم با تاکسی به مهد بریم ، شما حتما جلوی در منتظر میمونی تا تاکسی دور بزنه و دستی به نشانه تشکر و خداحافظی برای آقای راننده تکان بدی و از این بابت  راننده های تاکسی کلی ازت تعریف میکنند که چه پسر مودبی...تشویق

..

روزهای پاییزی امسالمون نسبت به پارسال روزهای شیرین تر و خالی از استرس هست و این به خاطر اشتیاق شما برای رفتن به مهد و داشتن یک مربی عالی و بسیار فعال و کمک مربی مهربونی هست که باعث شده استرس و نگرانیهای من کمتر بشه ...محبت و شیرینی این روزها وقتی به اوج خودش میرسه که مربیهای شما از ادب شما تعریف میکنند و این که توی مهد بسیار پسر خوبی هستی و این میتونه من را به اوج به رسونه ...متنظر و مطمین کنه که راه را اشتباه نرفته ام و محکم تر در رسیدن به خواسته هام قدم بردارم و تلاش کنم...متنظر

آبان 95


دوست دارم...

پسندها (3)

نظرات (4)

مامان امیر عطا
7 آبان 95 15:53
سلااااااااااام عزیزم.. کلی دلم براتون تنگ شده بوود.. آفرین به کیاراد جون مودب و باهوش و آقا.. الهی همیشه موفق باشی و شاد عزیزم
مامان رویا
پاسخ
ممنون خاله مهربون
مامان امیرعطا
12 آبان 95 20:02
راستی عزیزم چقدر لباسات خوشگلنننننننن مخصوصا ست زردت..
مامان فهیمه
18 آذر 95 0:27
سلام رويا جون خوبي عزيزم قربون لطف و محبت و معرفتت خااانمببخشيد كه خيلي دير اومدم به خدا نميدونم چرا اينجوري شدم خودمم كلي عذاب وجدان دارم ازيه طرفم يه عاااالمه عكس كه بايد حجماشونو درست كنمو ارشيو بندي و بعد هم اينجا بزارم قربون اقا كياراد گل كه دلم واسش يه ذره شده بود چه خوب كه انقدر مهد رو دوست دارهو اون منتظر برگاي پاييزيش بودن مثل علي بوده كه هر وقت يه برگ زرد ميديد يا خشك شده بود خوشحال و شاد كه اخ جووون تولدم شده حتما برميگردم با كلي عكس ولي احتمالا دلنوشته هامو ديگه خلاصه ميكنم اخه ترس از خونده نشدنش دارم كه نكنه اين فسقلي شيطون نخونتشون
مامان رویا
پاسخ
ممنون فهیمه جان ...منتظر بازگشت شما هستیم..
مامان و بابایی دخمل بلا
25 دی 95 16:34
سلام دوست گل و مهربونم ماشاالله هزار ماشاالله به این گل پسرت , کیارا نازم , چقدر بزرگتر شده عزیز دلم خودت بهتری ؟ منم یه مدت بود آپ نکرده بودم وبلاگ رو هم وبلاگ رو آپ کردم , هم اومدن سری به دوستان قدیمی وبلاگی بزنم سعی میکنم بیشتر بیام پیشتون
مامان رویا
پاسخ
سلام دوست من ...ممنون که پیش ما اومدید ..منهمخیلی وقته اینجا نیومدم ولی تصمیم دارم به زودی دوباره برگردم...