این روزهای ما
چسبونک من
امسال ما به جای خانه تکانی مجبور به تعویض خانه و اسباب کشی شدیم و با وجود این وروجک شیطون که مامانی اسمشو چسبونک مامان گذاشته اسباب کشی برای خودش داستانی شده ...
با بابایی قرار گذاشتیم که چون فاصله دو تاخونه از هم زیاد نیست اول کمی وسایل کوچک را ببریم و توی خونه جدید سرجای خودش بگذاریم و بعد وسایل بزرگ را تا زیاد اذیت نشیم ولی این طور که معلوم مامانی همچنان باید فقط و فقط بچه داری کنه چون چسبونک مامان این روزها بیش از اندازه به مامانی وابسته شده و اصلا اجازه نمیده مامانی کاری بکنه و بابایی مجبور تنهایی وسایل جابه جا کنه و مامانی چسبونک به بغل فقط باید نگاه کنه....
البته سعی میکنیم یه مواقعی برای جابه جایی وسایل و تمیزکاری خونه جدید بریم که حداقل شما یک ساعتی بخوابید و توی این مدت مامانی دیدنی میشه چون به سرعت نور کارهاش را انجام میده ....
ولی با تمام خستگی وقتی داریم به خونه برمیگردیم شما توی ماشین آواز میخونی چون یاد گرفتی وقتی آهنگی میشنوی به همراه بابایی اون آهنگ و بخونید و اگه بابایی نخونه شما عکس العمل نشون میدی و با صدات میگی که بخونه و کلی بهمون خوش میگذره ....
از شیطنت ها و بازیگوشیهات که نگو تمام راه هایی را که توی خونه بامیز و وسایل دیگه بسته بودیم برای اینکه شما به وسایل دسترسی پیدا نکنی همه را به روش خودت از سر راه برداشتی و به هدفت میرسی و مامانی دیگه نمیدونه چکار بکنه ......
یه خبر دندونی دیگه
راستی پسرم یکی دو روزی میشه که دندون هشتم شما هم سرشو از اون لثه قشنگت بیرون آورده و مثل یک مروارید کوچولو داره میدرخشه ... حالا پسرم چهارتا دندون بالا و چهاردندون پایین داره....
دنیای این روزهای ما
پسر نازنینم با وجود اینکه این روزها کلی کار دارم و شما هم به من اصلا اجازه نمیدی که به کارهام برسم و گاهی از این موضوع خسته میشم ولی باهمه این خستگیها احساس میکنم وقتی شما کنار من و بابایی هستی وجودت به ما نیروی مضاعف میده و چنان احساس خوبی باخنده هات کارهای تازه ات پیدا میکنم که مثل عکس فوق حس میکنم خونمون توی آسمونهاست .....
خدایا شکرت