کیارادکیاراد، تا این لحظه: 12 سال و 12 روز سن داره
روناکروناک، تا این لحظه: 6 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره

روزهای رویایی....DEARM ON

اولين باران...

ديروز از صبح هوا ابري بود و باد همراه با خاكي هم ميوزيد از اون بادها كه بعد از اتمام كل خونه احتياج به يك گردگيري حسابي داره ....از صبح آرزو كردم اي كاش يكم بارون بياد تا با كيارادم بريم داخل حياط تا عكس العملت در مقابل بارش بارون را ببينم چون اين دفعه اولي بود كه باريدن بارون را ميديدي... ولي انگار كه آسمون اصلا قصد باريدن نداشت و فقط ابري بودن و دلگير بودن پاييز را ميخواست به ما نشون بده ....ما هم به خاطر اينكه كمتر از اين روز ابري دلگير بشيم يك ساعتي رفتيم خونه خاله كبري همسايه و دوست مهربونمون...من به خاله گفتم كه از صبح چند بار فكر كردم كه بارون مياد و خواستم كه با كياراد بريم حياط تا براي اولين بار بارون را ببينه ولي ديدم كه صداي برگ د...
15 آبان 1392

اولين پرش....

جديدا ياد گرفتي كه از روي مبل بپري پايين ....البته بيشتر شبيه راه رفتن روي هواست تا پرش ولي خيلي از اين كار لذت ميبري و ذوق ميكني ...احساس ميكني كه كار خيلي بزرگي انجام ميدي...بهت گفتم اول پشتي نرم زير پات بگذاري وحالا ياد گرفتي قبلش اين پشتي را واسه خودت مياري وبعد اقدام به پريدن ميكني...     با شمردن يك ...دو ...سه ...ميپري...البته خودت ميشمري چون تا سه را ميتوني بشمري....     هرچند اين يه بازي خطرناكه ولي حسابي مراقبت هستم مطمئن باش پسرم....تو فقط لذت ببر.... دوست دارم عاشقانه.... ...
12 آبان 1392

گردش دونفري پاييزي....

يك هفته اي ميشه كه از گرماي هوا در بعد از ظهرها كاسته شده و اين امكان براي ما فراهم شده كه بتونيم بريم توي حياط و با هم بازي كنيم  چند روز پيش رفتيم داخل حياط و كمي توپ بازي كردي و كلي لذت بردي ولي اشكال كار اينه كه هوا زود تاريك ميشه و ساعت خواب بعد ازظهر شما هم گاهي بيش از اندازه طولاني ميشه وزماني بيدار ميشي كه ديگه هوا تاريكه و بازي توي حياط لطفي نداره ولي خب دارم سعي ميكنم ظهرها كمي زودتر بخوابي كه زودتر هم بيدار بشي و بتونيم بازي كنيم و تا دوباره هوا گرم نشده كمي از اين هوا لذت ببريم.... امروز ساعت چهار بيدار شدي  تصميم گرفتم بريم بيرون و كمي با هم گردش كنيم ...سريع آماده شديم و با هم به يه گردش دو نفره رفتيم هرچند جاي بابا...
12 آبان 1392

خرابكاري....

چند روز پيش توي آشپزخونه مشغول بودم و شما هم مثل بعضي از مواقع توي اتاق مشغول بازي با اسباب بازيهات و تماشاي تلويزيون بودي ...از اونجايي كه اين جور وقتها خيلي نمي توني دوري ماماني را تحمل كني و بعد از چند دقيقه اي وارد آشپزخونه ميشي منم تند تند داشتم كارهام را ميكردم ...چند دقيقه اي گذشت و ديدم نيومدي اول گفتم چقدر مشغول بازي شده ولي بعد خواستم يه سركي بكشم فقط ببينم چه ميكني كه با صحنه زير روبه رو شدم.... بله پسر بلاي مامان صندلي را كشيده بود عقب و رفته روي اون ايستاده بود و پودر خودش را برداشته و روي ميز ريخته بود اولش شوكه شده بودم چون اصلا انتظارش را نداشتم ولي وقتي من را ديدي چنان قيافه جدي به خودت گرفته بودي كه دلم ميخواست فقط بخ...
11 آبان 1392

پسر صبور من....

امروز قرار بود آخرين واكسنت را بزنيم و من از چند روز پيش دلشوره اين روز را داشتم هرچند در نوبتهاي قبلي با صيوري تمام درد واكسنت را تحمل كرده بودي و ماماني را اصلا اذيت نكردي ولي شنيده بودم كه اين آخري با بقيه فرق ميكنه و ممكنه كه بابت درد پا بي تابي بكني ....صبح بعد از بيدار شدن از خواب و خوردن صبحانه براي زدن واكسن هجده ماهگي راهي بهداري شديم ...نميدونم چرا كه از همون ابتداي كار براي گرفتن وزن و قدت هم كمي گريه كردي كه پيش خودم گفتم واي حتما براي زدن واكسن كلي اذيت ميشي ولي قطره فلج اطفال را با اينكه بسيار بدمزه است قشنگ خوردي البته از تغيير چهره ات مشخص بود كه خيلي بدمزه بوده ولي مرد كوچولوي من مردونه تحمل كرد ...موقع زدن واكسن هم برخلاف ت...
7 آبان 1392

ما برگشتیم....

چند روزی میشه که از اصفهان برگشتیم ولی هنوز فرصت نکردم مطلبی بنویسم البته به غیر از وقت که شرط اصلی بوده یه کم هم تنبلی مامانی در ننوشتن مطلب دخیل بوده ولی خب الان تصمیم گرفتم که بنویسم.... این بار هم مثل همیشه حسابی خوش گذشت  اصلا مگه میشه کنار عزیزانت باشی و خوش نگذره ؟؟؟ از قبل تصمیم گرفته بودیم که صبح زود حرکت کنیم ولی به مامان عفت جون نگفته بودیم که خیلی زود حرکت میکنیم ... وقتی صبح مامان عفت جون زنگ زد که ببینه حرکت کردیم یا نه ؟ و فهمید که پنج ساعت دیگه میرسیم کلی خوشحال شد ...همش فکر میکردم چون بعد از دو ماه قراره که همدیگه را ببینیم شاید یه کم غریبی کنی و اولش به من بچسبی ولی مثل اینکه کاملا در اشتباه بودم وقتی رسیدیم مامان ع...
30 مهر 1392

آشنایی با روز جهانی کودک

کشورهای جهان روزهای کودک مختلفی برای خود دارند؛ اما روزجهانی کودک را خود بچه‌ها به وجود آورده‌اند.در سال 1986 در چنین روزی 2 تن ازدانش‌آموزان 9 ساله مدرسه آتاتوری در نیویورک با نگارش نامه‌ای از همه بچه‌های دنیا خواستند که با هم روزی را به صلح اختصاص دهند. در پیام یکی از بنیانگذاران روز جهانی کودک آمده است: «بزرگترهای ما عقاید ثابتی دارند. آنها ما را دوست دارند چون بچه‌هایشان هستیم اما آیا آنها می‌دانند که چه دنیایی را برای ما بوجود می‌آورند. اگر کمترین اشتباهی در ماشین هسته‌ای آنها رخ دهد ما هرگز شانسی برای رشد نخواهیم یافت. ما امکانی برای رشد و پرورش می‌خواهیم.» کودکا...
17 مهر 1392

بالا بالاها....

این روزها در بیشتر مواقع مشغول اینی که چیزی را زیر پات بگذاری و دستت را به چیزهایی که قدت نمیرسه برسونی از اسباب بازیهات گرفته تا وسایل آشپزخونه و......منم تا اونجایی که واست خطری نداشته باشه مزاحم کارت نمیشم و اجازه میدم تا به هدفت برسی ولی در بعضی مواقع باید یه دخالتهایی بکنم هرچند از این موضوع خوشت نمی یاد و گاهی گریه شما را به دنبال داره ولی خب چاره ای نیست  گاهی هم اینقدر اینکار را تکرار میکنی که دیگه مامانی حسابی کلافه میشه...    مثلا رفتن روی سطل آشغال و دسترسی به ظرفها یکی از اون کارهایی که حسابی مامان را عصبانی میکنه البته راه کار منم اینه که بدون هیچ داد و بیدادی فقط بغلت میکنم و میگذارمت زمین و شما هم با گریه چند ب...
15 مهر 1392

ببری....ببری...

اين اسباب بازي كه اسمش را ببري گذاشتيم  جزء خريدهاي سيسمونيت بوده كه من خيلي دوستش داشتم و منتظر بودم زودتر بزرگ بشي و بتوني باهاش بازي كني....ولي وقتي يه كوچولو بزرگ شدي و ببري هم در جمع اسباب بازيهايي قرار گرفت كه هر روز باهاشون بازي ميكني اولش فكر كردم كه خيلي هم انتخاب خوبي نبوده چون احساس ميكردم خيلي خيلي شل و وقتي سوارش ميشدي با يه فشار كوچك ميفتاد ولي حالا متوجه شدم كه اين ببري بيچاره زيادم بد نيست اون موقع شما هنوز خوب ياد نگرفته بودي كه باهاش چه جوري بازي كني .... اين روزها دائم داري باهاش بازي ميكني و مثل كاميوني كه مامان عفت جون خريده بود يكي از اسباب بازيهاي مورد علاقه شماست كه در بيشتر مواقع بازي ، باهاش سر...
10 مهر 1392

كياراد من كجاست ؟

هميشه دوست داشتم كه با اسباب بازيهات حسابي بازي كني و نسبت به اونها بي تفاوت نباشي ...حالا اين قدر قشنگ با يك به يك اسباب بازيهات بازي ميكني كه ماماني كلي ذوق ميكنه و از اين بابت خيلي خيلي خوشحالم ...و به نظرم مياد كه بچه خرابكاري هم نيستي و با وجود اينكه با همه اونها بازي ميكني ولي اصلا خرابشون نميكني البته چند تايي از اونها آسيب ديده كه بيشتر به خاطر علاقه شديد شما به ايستادن روي اونهاست كه باعث شده بعضي از اونها ترك بخوره...كه البته از اين هنرنمايي شما يعني ايستادن روي چيزهايي مختلف حتما سعي ميكنم يه پست برات به يادگار بنويسم تا ببيني با اين پاهاي كوچولوي كپلت روي چه چيزهايي كه نميرفتي.... تصميم دارم هر بار عكسهايي از بازي كردنت با وساي...
6 مهر 1392