قصه نقاشیهای کیاراد من...
توی این پست قراره از نقاشیهایی که میکشی بنویسم ، پس اول از آقای نقاش شروع میکنم... چند ماه پیش که دوهفته ای را به اصفهان رفته بویم و بابا کورش تنها بود تصمیم گرفته بود که از فرصت استفاده کنه و در آرامش یک تابلوی نقاشی بکشه...وقتی برگشتیم شما هم با دیدن تابلو بابا کورش هوس نقاشی کشیدن کردی و فورا رفتی کلاه هم روی سرت گذاشتی و میگی من آقای نقاش هستم و شروع به کشیدن کردی... شروع به کشیدن یک درخت همراه با خاک و ریشه و برگ خلاصه با تمام جزئیات.... وقتی شما سرگرم شدی من هم رفتم سراغ انجام کارهای خودم بعد از نیم ساعتی که مشغول بودی اومدی و میگی کارم تمام شد مامان ، و با خوشحا...